"گذشته" ، همان "آینده" است ( ۲ ) ( تاریخ " عبرت" و خطاهای "تکرار شونده")
ادائ احترام به پیامبر اکرم ص و امام علی بن موسی الرضا ع _ اساتید دانشگاه فردوسی مشهد _ ۱۳۹۸
بسمالله الرحمن الرحیم
وقتی که صرف اظهار ارادات و محبّت به اهل بیت(ع) میشود که باید هم بشود و هرچه بشود کم است صدها برابر با میزان وقتی است که صرف شنیدن سخنان آنها میشود یعنی مدام بحث از این میشود که شما آماج مصیبت و ستم و قتل و غارت قرار گرفتید «و ما منکم أو مسموم أو مقتول» همه شما به شهادت رسیدید. یک نفرتان را زنده نگذاشتند ولی سؤال کمتر میشود که خب چرا اینها را زنده نگذاشتند؟ و دعوا سر چه بوده؟ بیش از این که ما نگران آنها باشیم آنها نگران ما بودند اظهار محبّت و ارادت صرفاً به قصد پاداش اخروی بدون توجه به تعالیم و آموزههای پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت خویش یک سوء تفاهم بزرگ، یک اشتباه خطرناک، یک غم مضحک، ترکیبی از کمدی و تراژدی است یعنی مدام اسم کسانی را ببریم و اغلب ما ندانیم که اینها چه میگویند؟ تفاوت اینها بقیه رهبران و ادیان و مکاتب و ایدئولوژیهای جهان بر سر چیست؟ چه جامعهای را بنا بوده و بناست که بسازند با کدام تعریف از انسان سروکار دارند؟ تعریفشان از معنویت، معیشت، خانواده، روابط بینالملل، تکلیف انسان و حقوق انسان چیست؟ چه تفاوت و چه شباهتی با سایر مانیفستها و دیدگاههای شرق و غرب، قدیم و جدید دارد. مصیبت عظمی این است. یک شب من امشب میخواهم ذکر این مصیب را بکنم. خیلی ظلم بزرگی به پیامبر و اهل بیت اوست که مدام نام آنها در هر عزا و میلادی برده بشود و اغلب این جامعه مسلمان شیعه حتی خواص ، حتی نخبگان در دانشگاه، حتی حوزه، اغلبشان ندانند که پیگیری یا عدم پیگیری آموزهها و سخنان اینها یعنی پیامبر و آل پیامبر چه آثاری دارد؟ جدا از اظهار محبّت و اظهار ارادت، به قصد ثواب آخرت، جدا از آن، و علاوه بر آن شیعه بودن یا نبودن چه تفاوتی در سبک زندگی دارد؟ یعنی اگر از عزاداری و زیارت و جشن میلاد فاکتور بگیریم گذشته از اینها که البته خیلی مهم است که با غم اهل بیت مغموم باشیم و با فرح اهل بیت شاد باشیم که فوقالعاده مهم است. اما جدا از آن تفاوت شیعه اهل بیت با بقیه در تعریف زندگی و مرگ، شاخصهها در خانواده، بازار، حکومت، رسانه، تعلیم و تربیت، روابط بینالملل، روابط انسان با انسان تفاوت چیست؟ اینجا که میرسد میبینیم لکنت زبان میگیریم جز گاهی در حد کلیات. خاتم انبیاء بودن یعنی برای آخرین بار و آخرین تقریر همه آن تعالیم را مرور مکنم و دیگر بعد از من پیامجدیدی غیر از آنچه ما گفتیم پیام جدیدی از سوی خداوند نخواهد آورد. یعنی چه؟ یعنی همه آنچه که خدا باید به شما میگفت، گفت. چیزی که خداوند باید به بشر بگوید نگفته نمانده، از این به بعد باید درست این گفتهها را بشناسید در آنها تعمَق و تعقل کنید این «افلا تعقلون» و «افلا تتفکرون» که قرآن کریم برخلاف همه ادیان و معنویتها و آیینها سعی میکنند تفکّر را در برابر تقدّس قرار بدهند چون تفکّر خطرناک است یک سؤالاتی مطرح میشود که ممکن است نتوانی جواب بدهی باب تردید و ارتداد و تشریک و تفریق و فرقهسازی و تفرقه باز میشود. فقط یک مکتب میتواند مدام به تفکر و تعقل دعوت کند و آن مکتبی است که به خودش شک ندارد. آن مکتبی است که میگوید هرچه بیشتر بیندیشید بیشتر با این اسرار آشنا میشوید. هرچه بیشتر میاندیشید میبینید این مفاهیم درستتر و عاقلانهتر است وعقل آن را تأیید میکند. عقل در این مکتب، تهدید نیست. این روایت حضرت رضا(ع) را حتماً شنیدید که فرمودند: «صَدِیقُ کُلِّ اِمْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ» این خیلی پیام مهمی دارد اینها بدیهیات نیست. حضرت رضا(ع) میفرمایند عقل دوست است عقل دشمن نیست. از ناحیه عقل احساس خطر نکنید مدام پروبال عقل را نبندید. اگر عقلانیت درست با رعایت ضوابط عقلانی و تعقّل درست صورت بگیرد توحید شفافتر میشود نبوت مفهومتر میشود و آنچه ما گفتیم بیشتر تأیید میشود. برخلاف ادیان و مذاهب و معنویتها و عرفانهای دیگر که شما ملاحظه بفرمایید میگویند که شما هرجا میروید شما الآن از آیین مسیحیت که بیشترین پیرو در جهان را دارد و آخرین دین قبل از اسلام است و پیامبر اولیالعزم است همه فرقههایشان را نگاه کنید. رهبران کاتولیک و آباء کلیسا میگویند عقل، نماینده شیطان است. عقل شیطان است! هرجا عقل میآید دین و معنویت و اخلاق تضعیف میشود. کلیسا و پاپها نمیگویند بیندیش! بلکه میگویند باور کن و ایمان بیاور! پروتستانها که اصلاحطلبهایشان هستند و به اصطلاح جریانهای مدرنتر و مسیحیت سکولاریزه شده و اومانیستی شده است آن هم رهبرانشان همین است فکر نکنید آنها عقلگرا هستند. لوتر که پدر جریان پروتستان اصطلاحطلبان مسیحی است میگوید عقل فاحشه است! – عین تعبیرش است – میگوید هرکس تلاش کند که مسیحیت را عقلانی کند و استدلال عقلی بیاورد اصلاً مفهوم ایمان را نشناخته و کافر است! حتی بزرگان مسیحیت مدرن، کسانی مثل کِیرکیگار، پدر ایمان مدرن در اروپای جدید کسی که برای حضرت ابراهیم(ع) کتاب نوشت خیلی هم عاشقانه نوشت که او شیخ انبیاء پدر ایمان بود. بحث قربانی کردن اسحاق، آنها به جای اسماعیل اسحاق میگویند و مواردی از این قبیل. میگوید اصلاً ارزش ایمان به این است که خلاف عقل باشد! اگر بخواهی طبق عقل عمل کنی که هنری نکردی. ارزش ایمان است که خلاف عقل عمل کنی خب این مسیحیت مدرن است و آن هم کلاسیک است. کتاب کدامهای مقدس دینی از هندوئیزم و بودیزم تا مسیحیت تا بقیه این مذاهب و ادیان، قدیم و جدید، کدام معنویت و عرفان است که این همه بر تفکر و تعقَل تأکید میکند. حضرت رضا(ع) که پدر ایمان و معنویت هستند ربالنوع بندگی و عبودیت است ایشان میگویند که عقل دوست شماست. یک وقت احساس خطر از ناحیه عقل نکنید. عقل کل هم نمیگویند. عقل تک تک شما. قدرت تعقلی که خداوند به شما داده به شرط رعایت منطق و ضوابط تفکر. «صَدِیقُ کُلِّ اِمْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ» دوست واقعی شما عقلانیت و عقل شما است و شما یک دشمن دارید و آن جهل شماست به جهل اعلام جنگ بدهید که او دشمن است و از دوست کمک بخواهید. خب این تشیّع اسلام، مذهب عقل است البته باید تعریف درست و جامع از عقل داشته باشیم نه تعریف قشری و پوزیتویستی از عقل داشت که اسم حس را عقل میگذارد و در حوزه عقل عملی به نفسانیت عقلانیت میگوید و روی هوس برچسب عقل میکشد. نه عقل. عقل. – خواهش میکنم این را دقت کنید گاهی این را تا بزرگان ما هم نمیفهمند – شهید صدر میگوید ما یک منطق اجتماعی داریم و یک منطق ریاضی. در مقام فهم دین بله منطق ریاضی و منطق اصولی و اصول فقه باید باشد اما در مقام اجرا و اجرای مصادیق یک منطق دیگری لازم است و آن منطق اجتماعی است. به روش کار بیندیش. شما وقتی دارید در حجره و سر درس بحث فقهی میکنید بله یک منطق است و آن منطق فقه و اصول است مثل منطق ریاضی است آنجا میگویید منطق ترتب. خیلی خب ترتبی هستید یا نیستید؟ منطق اجتماع امر و نهی یا محال است یا محال نیست دیگر خاکستری ندارد که هم محال باشد و هم محال نباشد. بله به این هم منطق ریاضی و هم منطق فقهی، منطق اصول در مقام بحث است. ما در منطق ریاضی داریم فقهی بحث میکنیم باید هم بکنیم در مقام مفهومشناسی. اما میگوید حالا میخواهی بیرون جامعه را بسازی و اسلام را در جامعه اجرا کنی و همین فقه را عملی کنی. حالا چی؟ اینجا میگوید یک منطق دیگری به نام یک روش تفکری است که آن باید اضافه بشود و آن منطق اجتماعی است. یعنی چه؟ تفکر ریاضی تفکری است که هیچ حقیقتی را نمیپذیرد مگر این که تمام نقاط ضعف آن با برهانهای قوی صددرصدی آشکار همهاش را رد کنیم و هیچ جای بحث و تردیدی نماند و همه تردیدها از بین برود. مثل این که بعد از یک تحلیلی به این نتیجه برسی که 2 + 2 میشود 4. نه پنج و نه سه, فقط 4. این یک منطق ریاضی است اصول و فقه و بحثهای فلسفی را ما اینطوری بحث میکنیم و باید هم بکنیم. هرچه را که برهان واضح و قاطع برایش نداری در مقام نظر، رد میکنیم میگوییم این باطل است. خب حالا این تفکر ریاضی همان تفکری است که ما در فقه و اصول بر اساس برهان پیش میرویم البته نه برهان صددرصدی، اما تفکر اجتماعی حالا تو فقیهی هستی متکلمی هستی که میآیی بیرون و میخواهی با آدمهای واقعی آن مفاهیم را که صددرصدی نبود میخواهی اصلاح کنی. هرچه دور و برت را نگاه میکنی میبینی نه هیچ چیز صددرصد منطقیای بیرون هست و نه هیچ چیز صددرصد غیر منطقیای هست. همه چیز چنددرصد منطقی است و چند درصد غیر منطقی است گیر میکنی. تو فقط سیاه و سفید را دیدی اصلاً خاکستری ندیدی بیرون همه چیز خاکستری است آدمها همه خاکستری و نسبیاند. هرکاری را نگاه میکنی یک جاهاییاش حلال است و یک جاهاییاش حرام است امام که میگوید موضوع را بشناس، مردم را بشناس، جامعهات را بشناس، زمانهات را بشناس، عنصر زمانه و مکان را بشناس، همان چیزی که باید قرآن و سنت را دقیق بررسی کنی همین است. ما تفکر اجتماعی نمیتوانیم دنبال برهان باشیم برهانی وجود ندارد. بیرون هیچ چیز را نمیتوانیم صددرصد رد یا تأیید کنیم چون داریم مفاهیم را بر اساس مصادیقی تطبیق میدهیم که این مصادیق نسبی هستند. خب این نکته اول که پیامبر اکرم(ص) خلاصه تعالیم همه انبیاء را فرمودند که بنده باشید خدایی نکنیم بندگی کنیم. و بزرگترین خودفروشی و بزرگنمایی شکستن اندازهها در این عالم است. فرمودند کِبر در دو چیز است 1) انسانهای دیگر و موجودات دیگر را حقیر شمردن؛ اینها ارزشی ندارند من مرکز عالم هستم. 2) تحقیرو سبک شمردن حق. یعنی در قضاوتها و تصمیمها آن چیزی که برایمان محوریت ندارد حق است آن چیزی که برای ما محوریت دارد منافع خودمان باشد. این دوتا، حق و خلق. اهل بیت آمدند اینها را آموزش بدهند. پیامبر فرمودند هرکسی را میبینید به دیگران اهانت و ستم میکند و حقوق دیگران را میخواهد به یک شکلی بالا بکشد، جارو کند و بقیه را حذف کند و میگوید من از بقیه مهمترم علت اصلی آن حقارت وجودی اوست. یعنی هرکس – این تعبیر پیامبر اکرم(ص) را ملاحظه بفرمایید در حوزه تعلیم و تربیت مهم است، در حوزه روانشناسی و علمالنفس مهم است، در حوزه انسانشناسی چه در ساحت عمومی (جامعهشناختی) و چه در ساحت فردی فوقالعاده مهم است و در حوزه سیاست، اقتصاد، خانواده، روابط اجتماعی، همه جا آثار خودش را دارد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند هرجا انسان دیکتاتور، «تَجَبَّرَ» تجبّر یعنی دیکتاتوری. یعنی من رئیس کل هستم هرچه من میگویم. بعد از او میپرسی چرا؟ میگوید همین که هست ما اینیم. پیامبر(ص) فرمودند: «ما مِن رَجُلٍ تَکَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إلا لِذِلَّةٍ وَجَدَها فی نفسِهِ» هرجا یک آدمهایی را دیدید که گفتند ما باید تعیین کنیم که حقوق شما چی هست چی نیست؟ خداوند چیزی را تعیین نکرده اگر هم کرده برای خودش کرده. و خود را از بقیه بزرگتر میدانند هرجا دیدید «ما مِن رَجُلٍ تَکَبَّرَ أو تَجَبَّرَ...» یقین کنید که علّت آن این است که او در واقع از همه شما حقیرتر و پستتر است یعنی انسانهای کوچک هستند که میخواهند بزرگ دیده شوند. فرمودند هرجا میبینید دارد مسابقه جاهطلبی و شهرت و ریاست است که ما مهمتر هستیم ما باید جلوتر از بقیه باشیم ما باید رئیس باشیم ما باید جای خوب باشیم امکانات بهتر باشد ما باید فلان باشیم فرمودند این بخاطر حقارتی است که در این آدم است انسان حقیر میخواهد بزرگ دیده شود انسانی که روحش بزرگ است هیچ تلاشی نمیکند که دیده شود چون خودش خودش را میبیند میداند که هست. کسی که خودش را نمیبیند و میداند که نیست میخواهد دیده شود. فرمودند «إلا لِذِلَّةٍ وَجَدَها فی نفسِهِ» هرکس بزرگنمایی میکند و میخواهد به بقیه زور بگوید رئیس بازی دربیاورد. ببینید یک وقت ریاست و مدیریت است تربیت است آن یک مسئولیت است هرکس شایستهتر است وظیفهاش هست اگر نکند کوتاهی کرده، منتهی به روش درست. اما یک وقت مدام تلاش برای این که دیده شود. شما کل این صحنه سیاست دنیا را ببینید غیر از این تجبّر و تکبّر است؟ همه جا. داخل کشور خود ما هم خیلیهایشان همین است. در حوزه میلیاردر است باز میخواهد بقیه را لِه کند خفه کند بالا برود غیر از تجبّر و تکبّر است؟ غیر از همان «غَمْصُ الْخَلْقِ وَ سَفَهُ الْحَقِّ» است؟ یعنی دیگران را ندیدن یا کوچک دیدن و حق را سبک شمردن و تحقیر کردن است. هرجا گرفتاری و مصیبت داریم در اقتصاد، در سیاست، خانواده، جامعه، روابط بینالملل دقیقاً بخاطر همینهاست. پیامبر(ص) فرمودند این آدمهای تحقیر هستند که میخواهند دیگران را تحقیر کنند. خب عزای رسولالله را بگیرید ولی بدانیم چه میگویند؟ همین دوتا جمله پیامبر اکرم(ص) یعنی یک بازار دیگری، یک رسانه دیگری، دانشگاه دیگری، حوزه دیگری. خانواده دیگری. یعنی هیچ جا روابط بر اساس تجبّر نباید باشد. باید آن کسی که به حقیقت خودش پشت نکند حق را سبک نمیشمارد. اینهایی که برایشان حق و باطل مهم نیست اینها به حقیقت خودشان پشت کردند کرامت خودشان برایشان مهم نیست چه رسد به کرامت دیگران. برای خودت ارزش قائل نیستی برای دیگران میخواهی ارزش قائل باشی. فرمودند کسانی که از ارزشهای واقعی برخوردار باشند هرگز دیگران و خلق را حقیر نمیبینند و حقیر نمیدانند. به میزانی که آدمها درونتهی و پوچ باشند دچار حقارت درونی و فقر شخصیتی باشند در روابط بیرونی، در مدیریت، در جامعه، در بازار، در روابط جهانی تجبّر، دیکتاتوری و گردن کلفتی میکنند. خلاصه این جمله، دیکتاتورها کوتولهاند! چون کوتولهاند دیکتاتوری میکنند. چه در خانواده، چه زن، چه مرد، چه بچه. چه در محله، چه در سیاست، چه در رسانه و در روابط بینالملل. حقیرها هستند که میخواهند دیگران را تحقیر کنند اینها تعالیم اسلام و پیامبر اکرم(ص) است. حالا سؤال این است که ایشان خاتمالانبیاء نیست یعنی بعد از این حرفها حرف دیگری هم هست که گفته شود؟ این سخنان برای همه بشریت تا همه عالم و تا همه تاریخ است. تا ابد همینها بس است. فرمودند آن روزی که پردهها کنار برود در قیامت خواهید دید چه کسانی کوچک بودند و چه کسانی بزرگ. خیلیها که در دنیا بزرگ بودند آنجا میبینید چقدر کوچک هستند. خیلیها که اینجا کوچک دیده شدند میبینید آنجا چقدر بزرگ هستند. یک پیرزن فقیری بود گوشه یک روستا، یک مرتبه میبینید از همه سلاطین دنیا بزرگتر است. یک کارگری یک گوشهای دارد با اخلاص برای همه خانواده و خودش کار میکند یک مرتبه در قیامت میبینید همه سلاطین پیش او حقیرند او بزرگ است. پیامبر(ص) فرمودند در قیامت خواهید دید که کسانی که در دنیا دیگران را حقیر میدیدند آنجا – عین روایت پیامبر(ص) است – فرمودند به شکل مورچگانی محشور میشوند که همه مردم باید از روی اینها عبور کنند آن آخر آخر بعد از این که توسط همه بشریت تحقیر شدند نوبت آنهاست. این روایت از رسول خداست «یُحشَرُ المُتَکبِّرُونَ الجَبّارُونَ یَومَ القِیامَةِ فی صُوَرِ الذَّرِّ. یَطَؤهُم النّاسُ لِهَوانِهِم علَى اللّه ِعزّ و جلّ » زورگوها و دیکتاتورها، کسانی که حق را کوچک میشمارند و خلق را هم تحقیر میکنند میگویند ما مرکز عالم هستیم، خود بزرگبینها، اینها که در احزاب و روزنامهها و رسانهها، در بازار و در اصناف مختلف میخواهند تکرو و جلوتر از همه باشند و بقیه له شدند بشوند! اینهایی که در دنیا «أنا ربّکم الاعلی» میگویند. میگویند ما قدرت و ابرقدرت هستیم، شاهان، حاکمان! کدخداها، از کدخداهای کوچک تا بزرگ همهشان حقیر هستند. پیامبر(ص) فرمود همه اینها صاحبان قدرت و ثروت و نفوذ که برای حق و خلق حرمت قائل نیستند یَومَ القِیامَةِ فی صُوَرِ الذَّرِّ، به شکل مورچهها و حشرات حقیری برانگیخته میشوند که یَطَؤهُم النّاسُ لِهَوانِهِم علَى اللّه ِعزّ و جلّ؛ چون در دنیا خداوند را از محاسباتشان حذف کرده بودند و نادیده گرفتند باید همه مردم اینها را له کنند، میلیاردها بشر اینها را له میکنند بعد له شدهی اینها توسط همه ملتها و بشریت تحقیر شدند نوبت اینها میرسد «لا یَدْخُلُ الجَنَّةَ مَنْ کَانَ فی قَلْبِهِ مثْقَالُ ذَرَّةٍ مَنْ کِبرٍ» فرمودند اگر همه ظواهر مذهبی را رعایت کنید ولی ذرّهای کبر داشته باشید یعنی من مرکز عالم هستم من از همه بهترم، من از بقیه مهمترم، بقیه به اندازه من و ما و حزب من و باند ما ارزش ندارند، فرمودند اگر چنین کسانی چنین چیزی توی قلبشان باشد حتی اگر ظواهر مذهبی اینها را رعایت کنند محال است بهشت را ببینند چون شریک خدا خودشان را قرار دادند چون متکوّن کسانی که از بقیه خودشان را برتر میبینند اینها یعنی خودشان را در عرض خداوند میبینند! فرمود اینها خطرناک و حقیر هستند به شکل حقیرترین حشرات و تحقیرترین موجودات هستند تا به حسابشان رسیدگی شود. آنهایی که به حق رو میکنند و به بندگی حق و خدا، آنها مراقب خلق هستند یعنی مراقب آدمها هستند، مراقب حقوق گیاهان هستند، حیوانات هستند، مراقب جمادات هم هستند. این روایت را از پیامبر اکرم(ص) شنیدید که یک وقتی نشسته بودند به اصحابشان فرمودند به عمهها و خالههایتان سر بزنید فرمودند «عمّتکم النخله» عمهتان درخت نخل است و خالههایتان هم درخت زیتون هستند. به بچهها به پسرعمهها و دخترخالههایتان سر بزنید. یعنی محیط زیست، این گیاهان شما با آنها خویشاوند هستید یک خانواده هستید. میدانید پیامبر(ص) روی درختهای خانهاش اسم گذاشته بوده، نمیگفت درختان را آب بدهید. میگفت به فلانی آب دادید؟ - خیلی جالب است است – چندتا حیوان در منزلشان دارند اسبهایش همه اسم دارند یعنی برایشان شخصیت قائل است. ستونهای مسجدالنبی، نمیگوید این ستون آن ستون، اینقدر همه چیز نظم دارد و انگار برای همه چیز یک تشخصّی قائل هستند. این گیاهان چه رسد به حیوانات و چه رسد به انسان.
عمّار میگوید در خدمت پیامبر(ص) نشسته بودیم یک مرتبه دیدیم یک مرد شکارچی آمد یک پارچهای هم دستش هست گفت یا رسولالله من داشتم از جنگل عبور میکردم دیدم صدای جیک جیک پرندهها به گوش میآید آمدم دیدم چندتا بچه از این پرندهها ماندند، چندتا لانه اینطرفتر آمدم دیدم مادرشان پرواز کرد طرف من آمد، من پارچه را باز کردم دیدم مادر آمد کنار بچههایش که توی پارچه بودند، آمد کنار من توی دستمال کنار بچههایش نشست، من همه را بستم با هم آوردم. مادر و بچهها را. پیامبر(ص) فرمودند اینها را زمین بگذار. من زمین گذاشتم. این مادر از ما میترسید ولی از بچههایش نمیتوانست دل بکَند. دور جوجههایش میگشت و آنها را زیر پروبالش میگرفت و به ما آدمها نگاه میکرد که میخواهیم چه کار کنیم؟ پیامبر(ص) فرمود کاری نکنید که این احساس خطر کند بگذارید این احساس آرامش کند. بعد زمین گذاشت و بعد پیامبر(ص) رو به یارانشان کردند و گفتند لذت نمیبرید از دیدن عشق این مادر به جوجههایش. ببینید چقدر قشنگ و زیباست. به خدایی که من را به سوی بشر فرستاد بدانید که این نمونهای از عشق خداوند به شماست. یک نمونه و مظهری کوچک از عشق خداوند به همه موجودات است. خدا مخلوقاتش را بیش از این مادر دوست دارد. یعنی در عین حال یک درس توحید هم دادند بعد فرمودند که این پرندهها را ببر همانجا که بودند در لانهشان بگذار. گفت چشم، ولی آقا زن و بچه من گرسنهاند. این کار من و نیازمندی من است. پیامبر(ص) فرمودند من گفتم بچهها را بگذار، دیگر نگفتند که مادر را هم بگذار یا نگذار. چون دیدند از آن طرف هم بچههای این در خانه گرسنهاند. این ملاحظات اخلاقی، که کار تو حرام نیست ولی بیرحمانه است، که تو مادر اینها را شکار کنی و بخواهی برای بچههایت ببری این کار حرام نیست بالاخره بچههای تو گرسنه هستند و باید زندگی کنند، اما بیرحمانه است وقتی این بچه دارد. یک درس معرفتی هم دادند. خب این تعالیم اسلام و پیامبر(ص) راجع به همه موجودات زنده است.
حتی در یک لشکرکشی سپاه اسلام وسط جنگ، ببینید چطور به زندگی و به حقوق احترام میگذاشتند تازه این بعد از پیامبر(ص) بوده است. سپاه اسلام یک جایی خیمه زدند در مصر، منطقهای به نام یمام. خیمهگاهها و چادرهایشان را زدند. صدها و هزاران چادر و خیمه، بعد که دارند حرکت میکنند و آن اردوگاه را به سمت جای دیگری ترک کنند شروع میکنند چادرها را جمع کردن، یک دفعه میرسند به خیمه فرمانده، میبینند در همین چند روزی که اینجا اردو زدند آن بالای خیمه فرمانده سپاه اسلام آمده چندتا پرنده آنجا لانه کرده، جوجه دارد و حیوان میخواهد تخمگذاری کند. ببینید وسط جنگ است. میگویند روی یکی از چادرهای سپاه ما پرنده آمده لانه کرده و میخواهد تخمگذاری کند. چادرها را هم داریم جمع میکنیم تازه این چادر فرماندهی هم هست چه کار کنیم؟ گفتند کل سپاه اردوکشی کند برود ولی این چادر را جمع نکنید بگذارید باشد. گفتند چادر و خیمه مخصوص فرماندهی است. گفت عیبی ندارد یک نفر اینجا باشد تا این جوجههایش از تخم بیرون بیایند باشد تا پرواز کند یعنی حالا طول کشید، طول کشید، بعداً دستگاه خیمه را جمع کنید و پشت سر ما بیایید تا به ما ملحق بشوید. اینها وسط جنگ و جهاد یک چنین برخوردی داشتند که خیمه فرماندهی را بگذارید باشد تا این جوجهها از تخم بیرون بیایند. فرمودند اگر کسانی توانستند حق را بشناسند و حقِّ حق را به جا بیاورند دیگر خودبین نیستند بلکه خدابین هستند و آنها تنها کسانی هستند که حقوق خلق را اعم از انسان و غیر انسان دقیق رعایت میکنند. آنها بخاطر حق، نگران خلقاند. خادم خلقاند. پیامبر(ص) فرمود من نمیخواهم به من توجه کنید من آیتالله آینه خدا و مرآتالله هستم، من انگشت اشاره خدا هستم من آدم شما را به خدا توجه بدهم. یک کسانی راجع به پیامبر(ص) شروع کردند یک حرفهایی فراتر از پیامبر(ص) زدند یعنی نسبت خدایی دادند که شما به کدام خدا اشاره میکنی خودت خدایی. این اخلاقت، این محبتت،این بزرگواریات و این فداکاریات. حالا هم صریح نمیگفتند ولی پیامبر(ص) احساس کردند انگار اینها از طریق من به خداوند توجه کنند دارند به خود من بیش از اندازه توجه میکنند! یعنی طریقیت دارد موضوعیت میشود. فرمودند: «لاترفَعونی فوق قدری» قدر و منزلت من را بشناسید. این خیلی مهم است. پیامبر(ص) کم کسی نیست یک استثناء در تمام تاریخ بشر است دیگر نه قلبی مثل قلب پیامبر(ص) و نه روحی مثل لطافت او، و نه قلبی به وسعت آن قلب و نه شخصیتی به کرامت او، نه پیدا شده و نه پیدا خواهد شد. در عین حال ایشان میفرماید: «لا ترفعونى فوق قدرى، فتقولوا فى ما قالت النصارى فى المسیح، فانَّ الله اتَّخذنى عبدا قبل ان یتَّخذنى رسولاً.» «لاتَرفعونی فوق قدری» من را از حدّ خودم بالاتر نبرید. نکنید آن حرفهایی که راجع به عیسی پسر مریم(س) گفتند راجع به من هم بزنید؟ «فتقولوا فیّما قالت النصارا فی المسیح» به جای این که بگویند بنده برگزیده خداست، کلمه خداست، کلمهالله است، به جای این که بگویند روح الله است، معجزه بزرگ خدا و پیامبر بزرگ خداست یک مرتبه گفتند خودِ خداست، پسر خداست. یک وقت شروع نکنید راجع به من این حرفها را بزنید. «فانَّ الله اتَّخذنى عبدا قبل ان یتَّخذنى رسولاً» من پیش از این که رسول خدا باشم عبد او هستم. من اول به بندگی رسیدم بعد رسالت. افتخار اول من بندگی خداست. خدا لطف کرد به خاطر این که به اوج بندگی رسیدم اوج رسالت را به من داد هرچه میخواهید از من تعریف کنید راجع به بندگی من حرف بزنید نه خدایی من. آن اشتباهی که مسیحیان راجع به مسیح کردند پس از او، تحریف و مغالطهای که شد «لاَ تُطْرُونِی کَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْیَمَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ، فَقُولُوا: عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» آن تعریفهایی که مسیحیان درباره عیسی پسر مریم(س) کردند در مورد من نکنید «إِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ» من بندهام، من فقط بندهام «فَقُولُوا: عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» اول بگویید عبد خدا بعد بگویید رسول خدا. خب ببینید پیامبر اکرم(ص) که همه کس همه تاریخ است دارد میگوید من در محضر خداوند هیچ کسم! میخواهید از من تعریف کنید از هیچ بودن من در محضر خدا تعریف کنید. در محضر او چون هیچ شدم بزرگترین رسالت او به من سپرده شد. این پیامبر اکرم(ص) و این نگاه ایشان است.
قبل از اسلام، جزیرهالعرب، مثل این فرهنگ غرب الآن بود. مکه و مدینه، شهرهای حجاز، عین غرب و شرق الآن بود. یکی سکس و مسائل زنا و لواط و مسائل جنسی بود، یعنی خانوادهای نبود. یک علمی آنجا پیدا شده بود به نام قیافهشناسی! به جای علم ژنتیک الآن، که از روی قیافه بفهمند کی چه کی هست. یکی از دوستان در اروپا درس میخواند میگفت اینجا یک ضربالمثلی است میگوید در این شهر معمولاً مردم مادرهایشان را میشناسند ولی هر مردی که در خیابان ببینی ممکن است پدرش باشد. نمیدانند پدرشان کیست. در حجاز قبل از اسلام، زمان جاهلیت همینطور بود. سر بعضیها دعواست که پدرشان کیست؟ مثلاً همین زیادبنابیه پدر ابن زیاد، میگوید زیادبنابیه، یعنی زیاد پسر باباش. چون معلوم نیست باباش کیه؟ بعد معاویه گفت بابای تو بابای خود منه! ما با هم برادریم! مامانت با مردهای مختلفی بود ولی تو بچه بابای منی. که این یکی از بدعتهای معاویه بود. خب این به لحاظ سکس و فحشا، زنا، لواط و همجنسبازی اینها در حجاز بود مثل غرب و شرق الآن، مثل الآن دنیا. دوم قمار بود. الآن هم یکی از بزرگترین منابع پول سرمایهداری غرب و جهان قمار است. سوم جنگ و خشونت بود. مثل آب خوردن همدیگر را میکشتند، کینههای جاهلی داشتند. الآن هم همینطور است دنیا پر از جنگ و خشونت است. چهارم، شرک بود. الان هم شرک است. یعنی شما اگر میخواهید بفهمید زمانی که پیامبر اکرم(ص) توی حجاز آمدند چه جامعهای بود همین جامعه الآن دنیا بود منتهی ابزار و تکنولوژی آن ابتداییتر بود. یعنی شما از توی آن هواپیما و تلویزیون را حذف کن آن جامعه همین جامعهای بود که الآن در دنیا حاکم است. لذا همان قدر که به پیامبر احتیاج بود الآن هم همانقدر بلکه بیشتر به پیامبر احتیاج است. نگو عصر دین تمام شده، عصر پیامبر جدید تمام شده است. نه این که عصر نیاز به پیامبر و تعالیم دین تمام شده، امروز بشر به همان دلیلی که به تعالیم پیامبر احتیاج داشت به همان دلیل هنوز هم احتیاج دارد. چون امروز هم مشکل همان حذف حق و تحقیر خلق است. الآن هم همین است آن موقع هم همین بود. ابزار آن فرق کرده است. میدانید هارون بزرگترین قدرت تمام جهان بوده، این جملهای که میگویند ملکه و امپراطور انگلیس گفته که خورشید بر سرزمینهای ما همیشه میتابد! یعنی اگر شرق باشد شرق، و اگر غرب برود غرب. ما شرق و غرب عالم هم مستعمره داریم. این جمله برای هارون است. ملکة انگلیس حرف هارون را تکرار کرد. این جمله را اولین بار هارون گفت. گفت خلافت اسلامی، خلافت بنیعباس، کل کمرند کرة زمین است ما تک ابرقدرت جهان هستیم. موسیبنجعفر(ع) و علیبنموسی(ع) با یک چنین کسانی طرف بودند. موسیبنجعفر در زندانهای این آدم شهید شده است ضمن این که به شما بگویم موسیبنجعفر(ع) از فرزندشان علیبنموسی(ع) هم مظلومتر است. موسیبنجعفر(ع) چندین سال تحت تعقیب و مخفی بودند. من یک نمونه به شما بگویم سرویس اطلاعات هارون که قویترین سرویس اطلاعاتی جهان بوده، چند سال ردِ موسیبنجعفر(ع) را با این که صددرصد تحت مراقبت بودند گم میکند که هارون چند نفر از مسئولین اطلاعاتش را بازداشت کرده، مجازات کرده، عزل کرده که چطور این همه پول به شما میدهم این یکی از خطرناکترین آدمهاست. من از روم و شرق و چین و هند نمیترسم اما از این میترسم مراقب او باشید. این همان حکومتی است که وقتی خواستند بازی کنند گفتند آقا بیایید بگویید مرز این فدک کجاست، مثل این که دعوا از فدک شروع شده ما فدک را تقدیم کنیم، ما همه یک خانوادهایم، پسرعموهای هم هستیم. موسیبنجعفر(ع) گفتند من مرزهای فدک را بدهم شما تحویل نمیدهی. گفت چرا آقا، به خدا قسم اینجا همه را شاهد میگیرم. شما بگو فدک مرزهایش کجاست، بعد با خودش گفت فرضاً چند هکتار اضافه میگوید! موسیبنجعفر(ع) گفت مرزهای فدک از مرزهای چین و هند تا مدیترانه است و از ماوراء النهر آمودریا تا شمال آفریقاست. هارون یک دفعه تکان خورد و گفت عجب! مگر من از حکومت از شما پرسیدم؟ یعنی موسیبنجعفر(ع) فدکی که ما سر آن دعوا داریم این است نه سر یک قطعه زمین! دعوای ما با کسی سر زمین نیست. و الا چرا امیرالمؤمنین(ع) وقتی به حکومت رسید چرا فدک را به اهل بیت(ع) برنگرداند گذاشت در بیتالمال باشد؟ با این که برای بیتالمال نبود. برای این که حضرت امیر(ع) میخواست بگوید دعوای ما سر این چیزها نیست. موسیبنجعفر(ع) گفت فدک را میخواهی بدهی اصلاً حکومت برای تو، اصلا حق نداری حکومت کنی. بحث حقوق مردم است، بحث کل امت اسلام است. هارون گفت نه، اگر مرز فدک اینهاست دست شما نباشد بهتر است. جالب است نیروهای سرویس اطلاعاتی نقل میکند، این زمانی است که امام رضا(ع) در مدینه جوان هستند دارند رهبری میکنند موسیبنجعفر(ع) تحت تعقیب هستند. سرویس اطلاعاتی هارون به حکومت گزارش میدهد که گزارش داریم موسیبنجعفر در اردن و شام در سوریه دیدند. باز چند ماه خبر ندارند، دوباره میگویند موسیبنجعفر(ع) را در ایران دیدند. در استانهای مرکزی غرب ایران دیدند. سهتا گزارش راجع به موسیبنجعفر(ع) است. بروید اینها را ببینید در منابع آمده است. بعد یک جا گزارش دارد که ایشان را نزدیک یمن دیدند. ایشان داشته مخفیانه قرارگاههای جهانی را رهبری میکرده و علیبنموسیالرضا هم در مدینه، علنی کار میکردند. حضرت رضا(ع) 20 سال بعد از شهادت موسیبنجعفر(ع) رهبری کردند. راجع به مادر ایشان میگویند نجمه، تُکتَم است. اصلاً اکثراً شخصیت مادر امام رضا(ع) را نمیشناسند یک زن فوقالعادهای است بروید ببینید زندگی ایشان چه بوده، این زن، چه زن بزرگی است که علیبنموسی را تربیت میکند. هیچی، همینطور اسم میدانیم! سال 201 بخشی از جهان اسلام دست برادران و عموها و پسرعموهای امام رضا(ع) افتاده است یعنی بچههای موسیبنجفر(ع)، قیام کردند، 7- 8 تا حکومت علوی تشکیل دادند و تقریباً نصف مناطق را از حکومت جدا کرده بودند. وقتی مأمون آمد امام رضا(ع) را بازدداشت محترمانه کرد و آورد چندین منطقه از دست او رفته بود. و بزرگترین خطر و دشمن شیعه بود. خوارج با او میجنگیدند. گروههای دیگر هم بودند، در ایران هم بودند و الا اینها با ایران ... کلاً میدانید که هارون ایرانی است بچه تهران است! هارون در ری به دنیا آمده، در مشهد هم از دنیا رفته است. و این که میگویند عربها ضد ایرانند اینطور نیست. بنیعباس حتی زمان بنیامیه نژادپرستی داشتند چه برسد به بنیعباس که حکومتشان ایرانی بود. تمام آداب و رسوم ایرانی. لباس پادشاهان ایرانی قبل از اسلام. معماری ایرانی. عید نوروز، تمام اینها را حکومتهای بنیعباس میگرفتند. آنها دعوای عرب و عجم نداشتند خصوصاً بنیعباس. خودشان اغلب ایرانیها بودند ولی با اهل بیت دشمن بودند. بسیاری از مردم ایران طرفدار اهل بیت(ع) بودند و این از ترس مردم سراغ امام رضا(ع) آمد. امام رضا(ع) دو سال خراسان و مرو بودند. اول قرن 3 امام رضا(ع) را آوردند 201 هجری، تا 203 که ایشان را شهید کردند. چه زمانی شهید کرده؟ وقتی هر کاری کرد که از امام رضا(ع) آبرو بگیرد و به دست امام رضا(ع) شیعه را کنترل، هضم و یا حذف کند! و نتوانست درست عکس آن شد. امام رضا(ع) به حکومت او هیچ مشروعیتی ندادند و نشان دادند این نامشروع است اما از امکانات حکومت به نفع خط توحید و شیعه استفاده کردند. شیعه زیرزمینی که زمان موسیبنجعفر یکی یکیشان مثل یک چریک تحت تعقیب بودند تا شکار بشوند امام رضا(ع) کاری کرد که علنی آمدند و به عنوان یک بخش و نهاد حکومتی و رسمی، تریبونهای حکومتی را گرفتند مأمون هم مجبور بود تحمل کند. مأمون معتزلی بود شیعه نبود ولی اهل حدیث که با معتزله دعوا داشتند هرکس با آنها نبود برای این که بگویند دشمن است به سبک دوران اموی میگفتند اینها شیعه هستند. سال 201 ایشان به مرو آمدند دو سال جنگ و گریز اینها - امام رضا(ع) و مأمون - با هم ادامه دارد. مأمون شکست میخورد. میبیند کل پروژهاش معکوس شد، هیچ چاره و راهی جز شهادت و ترور امام رضا(ع) نمیبیند و این کار را میکند چه زمانی؟ وقتی که حکومت دو شقّه شده، یک شقه در بغداد شاخه عربی بنیعباس هستند. یک شاخه در مرو و خراسان که شاخه ایرانی بنیعباس هستند و این با برادرش که 5 سال حکومت کرده جنگیدند و برادر خودش را کشته، مأمون مادرش ایرانی است و او مادرش جزو قبایل عرب است، یک مرتبه به او میگویند شما آمدی یک گوشه جهان اسلام، جهان اسلام تا شمال آفریقا و جنوب اروپاست، شما آمدید درست لب این مرز، خراسان، این جا جایش نیست کل حکومت را از دست میدهید. اولاً که 7- 8 نقطه را شیعه گرفته و برای خودش حکومت تشکیل داده، شاخه بغداد بنیعباس هم با شما مشکل دارند، تو باید به بغداد برگردی ولی دیگر نمیتواند با علیبنموسی برگردد. سر راه که دارد میرود امام رضا(ع) را اینجا ترور میکند. آن وزیر ایرانیاش را در سرخس میکشد که او دنبال جنگ قدرت خودش بود. امام رضا(ع) را هم اینجا میزند، چون دارد به بغداد برمیگردد که برگردد و سالها خلیفه اصلی کل بنیعباس بشود. امام رضا(ع) اینقدر کارشان سخت بود وقتی موسیبنجعفر(ع) پدر ایشان شهید شدند شیعه، چون دستش از ایشان کوتاه بود، موسیبنجعفر(ع) زندگی مخفی داشت غیر از زندانش هم ایشان مخفی بود، زیر زمینی بود، ایشان یک چریک بود. رابطهها قطع شد وقتی موسیبنجعفر(ع) شهید شد شیعه دچار انشقاق شد. بعضیها گفتند موسیبنجعفر به غیبت رفته، مهدی است! مهدی موسیبنجعفر است! مهدی موعود ایشان است و ایشان شهید نشده است و برمیگردد و ما احتیاجی به علیبنموسی نداریم! عصر غیبت شروع شده! یعنی تا این حد. گروه واقفیه، یک انشعاب بزرگ در شیعه اتفاق افتاده است که بعد هم اینها سرگردان شدند شکار حکومت شدند شکار فرقههای انحرافی شدند و امام رضا(ع) در مورد اینها فرمودند اینها در حیرت و گیجی در تاریکی دارند همینطور زندگی میکنند و آخرش هم در کفر میمیرند حتی همین مقدار که الآن ایمان دارند همین را هم حفظ نمیکنند. وقتی توی لجبازیهای فرقهای رفتید اولش اگر مؤمن بودید آخرش کافر میمیرید. شما همین نمونهها را زمان خودمان ندیدید؟ همین منافقین را، شماهایی که سنتان کم است نمیشناسید، آنهایی که سنشان بیشتر است بعضی از لیبرالهای مذهبی، مجاهدین خلق، اینها زمان شاه و اول انقلاب، آدمهای سوپر انقلابی و سوپر مذهبی بودند. همین منافقین میگفتند امام(رع) به اندازه کافی ضد آمریکایی نیست، کارشان به جایی رسید که یونیفرم ارتش آمریکا را میپوشیدند. از عربستان و اردن و اسرائیل حقوق میگرفتند. امام رضا(ع) فرمود همینهایی که میگویند موسیبنجعفر(ع) مهدی است و غیبت کرده، خود ایشان میگوید من مهدی نیستم مسیر را ادامه بدهید با من بیایید. یک مرتبه مهدیبازی شروع میکنید و بعد هم ساز خودتان را میزنید و هرچه هم با شما حرف میزنند اثری ندارد آدمهای لجباز و مقدسنما هستید فرمودند شما آخرش بیدین میمیرید. حالا مقدسبازی درمیآورید، بعد کافر میمیرید و همین اتفاق افتاد. یک عده غلات شیعه پیدا شدند گفتند موسیبنجعفر خدا بوده، موسیبنجعفر خدا بوده، فلانی پیامبرش هست. فرقه ممطروه ایجاد شد. یک عده از شیعیان رفتند قائل به حلول و تناسخ شدند. یک چنین جریانهایی اتفاق افتاده است. به آنها ممطروه میگفتند چون عرب به کلاب ممطروه، این سگی که در باران است، سگ خیس باران خورده چطوری است گفتند اینها مثل آن سگهای باران دیدهای هستند که همینطور زیر باران این طرف و آن طرف میروند. یعنی یک چنین انشعابات و انحرافات و سرگردانیها بوجود آمده است.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
هشتگهای موضوعی